سودمندی جنبش‌های خودبه‌خودی
بهمن آرام بهمن آرام

در شماره 103 نشریه‌ی "پیام فدائی"، ارگان "چریک‌های فدائی خلق ایران"، سرمقاله‌ای با عنوان "نگاهی به جنبش‌های خودبه‌خودی و نقد یک دیدگاه!" منتشر شده است که قابل‌بررسی است.

 

نویسنده‌ی "سرمقاله" بدین ترتیب آغاز می‌کند:

 

شدت‌گیری جنبش‌های وسیع اعتراضی توده‌های تحت‌ستم برعلیه نظم اقتصادی-  اجتماعی حاکم، یکی از معضلات بزرگ رژیم جمهوری اسلامی، به‌ویژه در سال‌های اخیر، را تشکیل داده است. با تکیه بر این واقعیت، هنگامی که به بررسی تاریخ معاصر جامعه‌ی تحت‌سلطه‌مان می‌پردازیم به کمتر دوره‌ای برمی‌خوریم که دیکتاتوری حاکم پس از سال‌ها سرکوب بی‌وقفه و وحشیانه‌ی تشکل‌های توده‌ای و سازمان‌های انقلابی و مبارز و پیش‌رو، بازهم در چنین ابعاد و وسعتی با بروز شورش‌های قهرآمیز و مبارزات گسترده‌ی توده‌ها و به‌ویژه طبقه‌ی کارگر و زحمت‌کشان روبرو باشد.

 

نویسنده‌ی "سرمقاله" با ابداع اصطلاح "شورش‌های قهرآمیز"، عدم درک خود از دو مقوله‌ی "شورش" و"قهر" را یک جا به نمایش گذاشته است.

زیرا با این ابداع، این سوال مطرح می‌گردد که در میان حرکت‌های مختلف اجتماعی، آیا "شورش غیرقهرآمیز" و یا "شورش مسالمت‌آمیز" هم وجود داشته است که اکنون نویسنده‌ی "سرمقاله" برای توجیه موجودیت خویش، خواننده‌اش را به "شورش قهرآمیز" ارجاع می‌دهد؟

خصوصیت عمده‌ی "شورش" به عنوان یک حرکت اجتماعی، که آن را از دیگر حرکت‌های اجتماعی متمائز می‌سازد، همانا فاکتور "قهر" است و هر "شورش"ی همواره "قهرآمیز" است.

 

نویسنده‌ی "سرمقاله" سپس ادامه می‌دهد:

 

فقدان یک رهبری متشکل انقلابی در رأس جنبش‌های توده‌ای و اعتراضات خودبه‌خودی توده‌های تحت‌ستم، امروز در بین بعضی از روشن‌فکران و به‌ویژه در بین روشن‌فکران خارج کشور به مستمسکی تبدیل شده است که با تکیه بر آن با بی‌مسئولیتی تمام جنبش‌ها و اعتراضات توده‌ای جاری در جامعه را بی‌فائده و بی‌ثمر جلوه می‌دهند و در مواردی حتی آن‌ها را تقبیح می‌کنند.

 

صرف نظر از مضمون و نحوه‌ی استدلال مخاطبین نویسنده‌ی "سرمقاله"، در "تقبیح جنبش‌های خودبه‌خودی"، که خود این مخاطبین باید پاسخ‌گو باشند، اما نگرش نویسنده‌ی "سرمقاله" به این موضوع قابل‌تامل است.

 

نویسنده‌ی "سرمقاله" فغان سرمی‌دهد که چرا "بعضی از روشن‌فکران تمام جنبش‌ها و اعتراضات توده‌ای جاری در جامعه را بی‌فائده و بی‌ثمر جلوه می‌دهند" اما خودش در چند سطر بعد این چنین توضیح می‌دهد:

 

جنبش‌های گسترده‌ی توده‌ای ... که ... فاقد یک رهبری متشکل و انقلابی بوده‌اند و اساسا به همین دلیل شکست خورده‌اند.

 

بنابراین، اگر جنبش‌های خودبه‌خودی به خاطر خصوصیت ذاتی خود، یعنی فقدان رهبری انقلابی، به اهداف خود نائل نمی‌شوند و شکست می‌خورند، پس "بی‌فائده‌گی" و "بی‌ثمری" را در ذات خود دارند و این حاصل "جلوه دادن روشن‌فکران" نیست.

 

اساسا حرکت‌های توده‌‌ای و مبارزات توده‌ای زمانی با مشخصه‌ی "خودبه‌خودی" عنوان گردید که ضرورت سازمان‌یافته‌گی مبارزه مطرح گردید و حرکت خودبه‌خودی در مقایسه با حرکت سازمان‌یافته قرار گرفت و از همین جا نیز نتیجه‌گیری شد که این حرکت سازمان‌یافته است که به ثمر می‌رسد. به همین دلیل هم هست که تمام حرکت‌های خودبه‌خودی سی ساله‌ی اخیر در ایران، که نویسنده‌ی "سرمقاله" نیز با شمردن آن‌ها مطلب خود را طولانی‌تر ساخته است، موفق به احقاق ابئدائی‌ترین حقوق دمکراتیک توده‌ها نشده است.

 

اما نویسنده‌ی "سرمقاله" در ادامه‌ی مطلب‌اش "فائده"ای را برمی‌شمارد:

 

جنبش‌های گسترده‌ی توده‌ای ... اما منبع بزرگ آموزش‌های انقلابی برای توده‌های تحت‌ستم جهت تداوم مبارزه‌شان بوده و به پله‌ای برای رشد و صعود این مبارزات به سطحی بالاتر تبدیل شده‌اند.

 

ولی نویسنده‌ی "سرمقاله" توضیح نمی‌دهد که کدام یک از مخاطبین‌اش این "فائده"‌ی جنبش‌های گسترده‌ی توده‌ای را انکار کرده‌اند.

 

تا به حال، هیچ کسی و در هیچ کجا نگفته است که جنبش‌های گسترده‌ی توده‌ای منبع بزرگ آموزش‌های انقلابی نیستند! و حتی، برخلاف نظر نویسنده‌ی "سرمقاله"، انقلابیون راستین بر این اعتقاد هستند که جنبش‌های گسترده‌ی توده‌ای، "منبع بزرگ آموزش‌های انقلابی" برای پیشاهنگان توده‌ها می‌باشند؛ که این پیشاهنگان، با درس‌گیری از آن‌ها، مبارزات توده‌ها را تکامل داده و به سطحی بالاتر ارتقاء بدهند. چیزی که نویسنده‌ی "سرمقاله" آگاهانه از بازگوئی آن طفره می‌رود و از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کند!

 

نویسنده‌ی "سرمقاله" عمدا حقائق را وارونه جلوه می‌دهد زیرا قبلا خوانده است - اگرچه درک نکرده باشد - که پیش‌روان جنبش کمونیستی ایران با مطالعه و بررسی همین مبارزات توده‌های تحت‌ستم و درس‌گیری از آن‌ها به این نتیجه رسیدند که تمام اشکال مبارزاتی، در زمینه‌ی شکل عالی مبارزه، یعنی مبارزه‌ی مسلحانه، ضروری و سودمند واقع می‌شوند.

 

بنابراین، از آن جا که مبارزه‌ی مسلحانه در جامعه در جریان نیست، به جای این که نویسنده‌ی "سرمقاله"، روشن‌فکران مبارز را به شرکت در این مبارزات "غیرضروری" و "غیرسودمند" تشویق کند و بدین‌ترتیب عناصر آگاه و مبارز خلق را با دست خالی به مصاف سرنیزه بفرستد - خطری که متوجه خودش نیست - بهتر است خود و اطرافیان‌اش را به جاری ساختن مبارزه‌ی مسلحانه ترغیب کند تا در این زمینه، اشکال دیگر مبارزاتی خلق نیز ضروری و سودمند واقع گردند.

 

نویسنده‌ی "سرمقاله"، "برای درک واقعیت تاریخی"، ناشیانه "به تجربه‌ی هزاران قیام بزرگ و کوچک دهقانی که در طول دوران فئودالیسم به وقوع پیوسته و شکست خوردند"، اشاره می‌کند:

 

آن جنبش‌ها امکان پیروزی نداشتند، چرا<

از آن جا که درک "واقعیت تاریخی" برای نویسنده‌ی "سرمقاله" مشکل است، وی هنوز متوجه این موضوع نشده است که در طول دورانی که "هزاران قیام بزرگ و کوچک دهقانی" مورد نظر او به وقوع می‌پیوندد، و تا زمان پیروزی این طبقه‌ی انقلابی - در آن دوران طبقه‌ی سرمایه‌دار - در سال 1789، هیچ سند مکتوب و تاریخی وجود ندارد که انسان به این نتیجه رسیده باشد که برای انقلاب، وجود طبقه‌ی انقلابی ضروری است. این تز، یک کشف علمی در اواسط قرن نوزدهم می‌باشد و تمام شرکت کنندگان در این "هزاران قیام بزرگ و کوچک دهقانی" به نوعی در ارتباط با این کشف علمی در جهالت به‌سرمی‌بردند. بنابراین، نویسنده‌ی "سرمقاله" باید توضیح بدهد که چرا عمدا خود را به جهالت قرون وسطی می‌زند!

 

نویسنده‌ی "سرمقاله" سپس مارکس را به شهادت می‌طلبد که:

 

مارکس این اندیش‌مند کبیر پرولتاریا به خوبی می‌دانست که "کمون پاریس"، "پیروز" نخواهد شد. اما به رغم اذعان به این واقعیت، با قاطعیت از شرکت در آن و گسترش و تقویت آن دفاع کرد.

 

بازهم نویسنده‌ی "سرمقاله" نتوانسته است درک بکند که مارکس عدم پیروزی کمون پاریس را به عنوان یک پیش‌گوئی مطرح نساخت بلکه با مطالعه‌ی همان "تجربه‌ی هزاران قیام بزرگ و کوچک دهقانی" و به طور تئوریک به این نتیجه رسیده بود که هنوز شرائط ذهنی انقلاب آماده نیست و قیام مردم پاریس شکست خواهد خورد و وی با شرکت در این مبارزات، به طور عملی این تز را به اثبات رساند که گر چه در برقراری کمون پاریس، تمام نیروی طبقه‌ی کارگر به کار گرفته شد، ولی بازهم این حرکت شکست خورد، زیرا انقلاب نیاز به شرائط ذهنی دارد.

 

حال اگر نویسنده‌ی "سرمقاله" اصرار دارد که پس از تجربه‌ی کمون پاریس و با گذشت سالیانی مملو از تجربیات مشابه، هنوز هم ادای مارکس را دربیاورد، مسلما به کاریکاتور مارکس مبدل خواهد شد!

 

در پایان، شاید بتوان این نتیجه را گرفت که نویسنده‌ی "سرمقاله" با آب‌وتاب دادن به دست‌آوردهائی که جنبش‌های خودبه‌خودی به جای می‌گذارند، درصدد پنهان ساختن این واقعیت است که تنها "فائده"ی این جنبش‌های خودبه‌خودی برای "بعضی از روشن‌فکران و به‌ویژه روشن‌فکران خارج کشور" - که خود نویسنده‌ی "سرمقاله" هم یکی از آن‌هاست - این است که با وقوع هر کدام از این خیزش‌های اجتماعی، نویسنده‌ی "سرمقاله" به همراه چند مریدش، ساعتی را در مقابل ساختمان سفارت رژیم در کشور محل سکونت‌اش سرمی‌کند و پس آن نیز با پخش اطلاعیه‌ای بقاء خود را به گوش چند نفر اطرافیان‌اش می‌رساند تا مبادا فراموش گردد!

 

آوریل 2008

 

isaned@hotmail.com


April 13th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی